جهت یافتن کتاب ها از دسته بندی زیر استفاده کرده و یا نام کتاب مورد نظر را جستجو کنید
سایت اصلی انتشارات سارانگ

پس از انتخاب نوع چاپ با کلیک بر روی کلمه "اضافه به سبد خرید" کتاب های خود را به راحتی خرید نمایید

کتاب پنج قدم فاصله اثر ریچل لیپینکات نشر میلکان - رمان Five Feet Apart ترجمه فارسی
کتاب پنج قدم فاصله اثر ریچل لیپینکات نشر میلکان - رمان Five Feet Apart ترجمه فارسی
کتاب پنج قدم فاصله اثر ریچل لیپینکات نشر میلکان - رمان Five Feet Apart ترجمه فارسی

کتاب پنج قدم فاصله اثر ریچل لیپینکات نشر میلکان - رمان Five Feet Apart ترجمه فارسی

۱۸۹٫۰۰۰
افزودن به سبد

کتاب پنج قدم فاصله اثر ریچل لیپینکات نشر میلکان

رمان Five Feet Apart ترجمه فارسی

امتیاز گودریدز

4.19

نویسنده

ریچل لیپینکات

نشر

میلکان

مترجم

فاطمه صبحی

چاپ چهل و هشتم

بهار 1403

تعداد صفحات

266

کتاب پنج قدم فاصله نوشته ریچل لیپینکات، میکی داتری و توبیاس ایاکونیس یک رمان خاص برای خوانندگان خاص است. این اثر داستان دو بیمار جوان مبتلا به فیبروز کیستیک است که در جریان معالجه، عاشق هم می‌شوند، اما مشکلی وجود دارد. آنها نباید یک‌دیگر را لمس کنند چون یکی از آنها بیماری دیگری دارد که منتقل می‌شود.

خلاصه کتاب پنج قدم فاصله

استلا و ویل هر چندوقت یکبار باید برای چکاپ وضعیت ریه‌هایشان در بیمارستان بستری شوند. یک روز استلا و رفتار گرم او با بیماران و مسئولان بیمارستان نظر ویل، بیمار پنج اتاق آن‌طرف‌تر را جلب می‌کند. ویل به دنبال استلا تا طبقه پنجم و بخش نوزادان می‌رود و آنجا چندکلمه‌ای با هم حرف می‌زنند اما گفت‌‌وگویی نه چندان دلچسب.

استلا از زبان پرستار می‌شنود که ویل، علاوه بر داشتن فیبروز کیستیک دچار یک بیماری خطرناک دیگر هم هست و با وجود این بیماری، چند سال دیگر خواهد مرد. او به استلا توصیه می‌کند که فاصله‌اش را با ویل حفظ کند چون در صورت گرفتن آن بیماری سرنوشت او هم مانند ویل خواهد شد؛ اما شرایط جور دیگری پیش می‌رود و آنها روز به روز بهم نزدیک‌تر می‌شوند.

بخشی از متن رمان

ویل را نگاه می‌کنم که روی صندلی کنار من می‌نشیند. آن را عقب می‌کشد تا مطمئن شود فاصله‌ی ایمن را رعایت کرده. نگاه جدیدی که دقیقا نمی‌شناسم چشمانش را پرمی‌کند، نگاه تمسخرآمیز یا طعنه زننده‌ای نیست، کاملا آزاد است، صادقانه است. آب دهانم را به سختی قورت می‌دهم و سعی می‌کنم احساساتی را که در حال فوران‌اند سرکوب کنم. اشک چشمانم را پر می‌کند.

آرام شروع می‌کند به آواز خواندن. مثل بچه ها می‌زنم زیرگریه: « از این جا برو، عین احمق‌ها شدم» و با پشت دستم اشک‌هایم را پاک می‌کنم و سرم را تکان می‌دهم. دارد آهنگ آبی را می‌خواند، قبل از آن که بتوانم خودم را جمع کنم، سیل اشک از گوشه ی چشمانم سرازیر می‌شود. چشمان آبی‌اش را تماشا می‌کنم که چطور روی آن تکه کاغذ مچاله دوخته شده تا تک تک کلمات آهنگ را درست ادا کند.

سوالی دارید؟ از ما بپرسید