فلورا دختری سختکوش است که هر روز کارهای خانه زیادی انجام می دهد. یک روز ، او به طور تصادفی قرقره را درون آب انداخت. ناپدری بی رحمانه از او خواست که طلسم را بیرون بکشد ، فلور را درمان کرد و به داخل پرش پرید ، اما به طور تصادفی وارد خانه مادر شوهر شد. او به مادر پر کمک کرد تا بالش های نرم را ببندد تا برف ببارد. وقتی مادر پر او را به خانه فرستاد ، او نیز لباس طلایی به او داد.