مانهوا کره ای مشق زندگی 인생의 숙제 از نویسنده کره ای 백원달 از فروشگاه کتاب سارانگ

کتاب معرفی
دیگه یادم نمیاد چی دوست دارم
وقتی که حس میکنی روزهات همه مثل همن، چجوری خودت واقعی رو پیدا کنی؟
یه کتابِ خاطرات که خیلی باهاش حال میکنی، هم غمگینه هم خندهدار، کلی هم باهاش همذاتپنداری میکنی.
صبح میرم سرکار، کار میکنم، برمیگردم خونه، شام میخورم، یه چیزایی میکنم، یهو میبینم ساعت ۱۱ شبه! «وای خدای من، چرا ساعت ۱۱ شده؟ مگه چی کار کردم؟» دلم میخواد بقیهی وقتمو خوب بگذرونم ولی حوصلهی هیچ کاری رو ندارم. راستش کاریم ندارم که بکنم. امشبم تو رختخوابم با گوشی تو اینستا چرخیدم. انگار وقتم مثل صفحه گوشی داره بیهدف میگذره. ولی نمیدونم باید چی کار کنم. چون بقیه اینجوری بودن، منم فقط تحمل کردم و حالا دیگه یادم نمیاد چی دوست دارم. اسم من پارک یونا، سی و سه سالمه و کارمندم.
یونا تو کتاب «مشق زندگی» یه روز موقع تمیزکاری، دفتر خاطرات دوران دبستانشو پیدا میکنه. وقتی صفحههای دفترشو میخونه، کمکم چیزایی یادش میاد. یادش میاد که تو بچگی خیلی دوست داشت بنویسه. اگه فکر کنی، هیچ روزی عین روز دیگه نیست. یه روز خیلی باهوشم، یه روز شانس میارم و زودتر به اتوبوس میرسم، یه روز طعم قهوهام بهتره. آره، هر روز مثل روزای دیگهست، ولی نمیدونی فردا چی قراره بشه.
چیزی که خیلی مهمه اینه که به خودت نگاه کنی. چی دوست داشتم؟ کی خوشحال بودم؟ آخرین باری که یه کاری رو با جون و دل انجام دادم کی بود؟ شاید بعضیها مسخرم کنن، ولی یونا تصمیم میگیره هر وقت وقت آزاد داشت، برای مسابقهی شعر بنویسه. داستان درخشانی از پیدا کردن دوباره خودِ واقعی و درخشانش
책소개
이제는 내가 좋아하는 게 뭔지도 잊어버렸어
일상이 늘 똑같은 것처럼 느껴질 때, 진짜 나를 찾아가는 법
너무 내 얘기 같아서 찡하고 서글프고 웃기고 막 다 하는 공감 백배 에세이.
아침에 출근해서 일하고 퇴근하고 밥 먹고 이것저것 하다 보면 벌써 밤 11시. ‘진짜 왜 지금 11시냐고. 말도 안 돼. 별로 한 것도 없는데.’ 남은 시간이라도 알차게 보내고 싶은데 아무것도 하기 싫다. 사실 할 것도 없고. 오늘도 불 꺼진 이불 속에서 습관적으로 SNS를 본다. 의미 없이 흘러가는 핸드폰 화면처럼 나의 시간도 그렇게 흘러가는 걸까? 하지만 뭘 해야 할지 모르겠다. 남들도 다 그런다길래 참고만 살았더니 이제는 내가 좋아하는 게 뭔지도 잊어버렸다. 내 이름은 박유나, 서른셋 직장인.
『인생의 숙제』의 유나는 어느 날 대청소를 하다가 옷장에서 초등학교 때 쓰던 일기장을 발견한다. 일기장을 한 장 한 장 읽어나가면서 어렴풋이 기억을 떠올린다. 어렸을 때 글쓰기를 참 좋아했었다는 걸. 그러고 보면 완전히 똑같은 날은 하루도 없었다. 어떤 날은 유난히 머리가 잘되고, 어떤 날은 운 좋게 버스가 일찍 오고, 어느 날은 커피 맛이 더 좋았다. 그래, 매일 똑같은 일상이지만 내일 무슨 일이 일어날지 몰라.
정말 중요한 건 나 자신을 들여다보는 것이다. 내가 좋아하는 게 뭐였지? 뭐할 때 행복했었지? 뭔가를 진짜 열심히 해본 게 마지막으로 언제였더라? 누군가는 비웃을지도 모르지만, 유나는 시간이 날 때마다 신춘문예에 투고할 시를 써보기로 한다. 반짝거리던 진짜 나를 찾아가는 빛나는 이야기.